قسم خوردی بر ماه كه عاشق ترينی
تو يک جمع عاشق تو صادق ترينی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتمای واي مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
كه معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به يادت شكستم
تو از اين شكستن خبر داری يا نه
هنوز شور عشق رو به سر داری يا نه